تب‌های اولیه

شهر و امکان تخیل فعال

محمد سالاری
توجه به نیرویی با نام خیال، ریشه در دستاوردهای ملت کوچک یونان دارد، آن‌جا که افلاطون در کتاب جمهوری، با پی بردن به این نیرو، آن را در پایین‌ترین مرتبه شناخت طبقه‌بندی کرد. اما ارسطو این نیرو را از جمله نیروهایی دانست که خاص انسان و عامل حفظ و ضبط صورت‌ها در نفْس است.

با تعطیل شدن مدرسه‌های یونانی، آموزه‌های آن‌ها در مدرسه‌های اسلامی و ایرانی تداوم یافت و حکیمانی چون فارابی، کندی، ابن‌سینا و ملاصدرا نیز به تفکر در این نیرو پرداختند، که اوج آن را می‌توان در کتاب شفای ابن‌سینا یافت. ارسطو هنوز خیال و تخیل را در یک نیرو می‌دید، اما ابن سینا میان خیال و تخیل تفکیکی قائل می‌شود. او نیز چون ارسطو، نیروی خیال را نیرویی می‌داند که تصورهایی را که صورت ظاهر ندارند، حفظ و ذخیره می‌کند. اما تخیل از نظر او در نیرویی دیگر، که فراتر از نیروی خیال است، و آن را نیروی متخیله می‌نامد، شکل می‌پذیرد. در نیروی متخیله، نفسْ قادر است صورت‌های ذخیره شده در خیال را با پاره‌ای صورت‌های دیگر ترکیب کند و یکی را بر دیگری غلبه دهد. همین کارکردی که ابن‌سینا موفق به برساخت آن شد، نزد فیلسوفی چون کانت، به پایه‌ای مهم برای بنای دستگاه بزرگ فلسفی‌اش تبدیل گردید.
کانت سه نیروی حسگانی، تخیل و فاهمه را دارای نقش مؤثر در شکل‌گیری تصور و در نهایت، مفهوم، می‌داند. نخست در حس، پدیدارها در فضایی از مفهوم‌های پیشینیِ (a priori) مکان و زمان سهیده می‌شوند، و در فرآیندی ترافرازنده، تصورها شکل می‌گیرند. پس از آن نیروی تخیل (انگارش)، نخست به برساخت تصویرها (دیسه‌نماها schema) می‌پردازد و سپس آن‌ها را با یکدیگر ترکیب کرده و داوری‌های نخستین را شکل می‌دهد. نیروی حسگانی، توانایی پذیرندگی و نیروی تخیل، توانایی به هم برنهادن است. در حسگانی، هنوز اراده و فعالیت، نقش چندانی ندارند. در تخیل، این دو نقش بیش‌تری می‌یابند. اما در گام بعدی که فهم وارد می‌شود، فعالیت، نمود می‌یابد. در غیر این‌صورت شکل‌گیری مفهوم، ناممکن خواهد بود.
با سپرده شدن فرآیندهای شناخت به روان‌شناسی و کندوکاو عالمانه در آن، فروید را به‌سوی ناخودآگاه می‌کشاند. او بنیاد بسیاری از تخیل‌ها را در ناخودآگاه می‌یابد، جایی که منشأ بسیاری از کنش‌ها و رفتارهایی است که بدون آگاهی صورت می‌گیرد، که تخیل را می‌توان از جملة آن‌ها دانست.
یونگ که از شاگردان و سپس همکاران فروید بود، این پرسش را پیش نهاد که آیا تخیل می‌تواند از انفعال خارج شود؟ و در پژوهش‌های بنیادین او، امکان آن را می‌یابد و مفهومی با عنوان «تخیل فعال» را برمی‌سازد. از نظر او، تخیل فعال با شیوه‌های دیگرِ تخیل، همچون رؤیاپردازی‌های شبانه و روزانه متفاوت است. چرا که این‌ها منفعلانه ذهن را به هرسو می‌کشانند، اما در تخیل فعال می‌توان ذهن را به سویی جهت‌یافته و آگاهانه پرواز داد. یونگ از این روش برای دست‌یابی به ناخودآگاه و ریشه‌یابی بیماری‌های روانی و شیوه‌ای از معالجه بهره گرفت.

تخیل فعال و جامعه
با وجود اهمیت یافتن تخیل در فلسفه و روان‌شناسی، که می‌توان آن را دستاورد مشترک فکری ـ فلسفی جامعه‌های گوناگون، از جمله جامعه خودمان بدانیم، اما حضور آگاهانه آن، خیلی دیرْ پا به عرصه واقعی جامعه گذاشت. فیلسوفان و اندیش‌مندان بزرگی به سیطرة انحصارگرایانة عقل بر جامعه در دوره روشنگری تاختند، اما نبودِ آن را در جامعه هنگامی احساس کردیم که جنگ‌های ویران‌گر ناپلئون، جنگ‌های اول و دوم، جنگ‌های کره و ویتنام، اردوگاه‌های آشویتس و سیبری و فاجعه‌های محیط زیستی، چونان تجربه‌هایی دردناک، زخم‌های هولناک بر پیکر جامعه انسانی و طبیعت وارد کرد. پس از آن‌ها بود که بشریت را به این نتیجه رساند که جامعه را نمی‌توان فقط حیطة عقل دانست. جامعه، بستری است که در آن تخیل و رؤیاها نیز جای دارند؛ و با استدلال فروید، مبنی بر اهمیت ناخودآگاه، از اتفاق، جامعه بیش از عقل، محل بروز تخیل است. غفلت از این ساحت انسانی است که کژکارکردی‌های سازمان‌های اجتماعی در دهه‌ها و سده‌های گذشته را پدید آورد. اما جامعة برساختة دوران مدرن، با سرکوبی نیمة پنهان روان انسانی، یعنی تخیل، بسیاری از عناصری وجودی او را به سوی اعماق ناخودآگاه کشانده و رسوب داده است.
هنگامی که مفهوم‌های روان‌شناسی را به حوزة اجتماعی می‌کشانیم، با دانشی با عنوان روان‌شناسی اجتماعی سروکار می‌یابیم. در این حیطه، به ناچار باید به‌سوی مفهوم‌های پایه‌ای آگاهی و خودآگاهی جمعی و ناخودآگاه جمعی برویم. آگاهی و خودآگاهی جمعی، به‌سادگی، هم‌چون نوک کوه یخ آشکار می‌شوند. بروز و ظهور آن‌ها را می‌توان در رفتارهای ظاهری جمعی، در گذرگاه‌ها، در همایش‌ها و گردهمایی‌ها، در تعاملات اقتصادی، در حشر و نشر و آمد و شد و در کنش‌های روزمره مشاهده کرد. اما ناخودآگاه جمعی، هنگامی که امکان بروز نمی‌یابد و گاه همچون عرصه‌های گناه‌آلود سرکوب می‌شود و به زاویه‌های پنهان اجتماعی و دور از دسترس فرو می‌رود، چون توده‌هایی سنگینی از عقده‌ها، روان جامعه را دچار ماند (اینرسی) کرده و تحرک و انعطاف را از آن می‌ستانند و البته همواره این‌چنین هم نمی‌مانند. شرایطی پیش می‌آید که در ساختار جامعه شکاف‌های عظیم دهان می‌گشایند و همچون کوه آتش‌فشان رسوبات پنهان شده و انباشته‌های زیر فشار را به بیرون پرتاب می‌کنند. شورش‌ها، اغتشاش‌ها و انقلاب‌ها، نمونه‌های بارزی از انفجارهای اجتماعی ناشی از نادیده گرفتن تخیل در ساحت وجودی انسان‌ها به‌شمار می‌آیند.
جامعه، خواه‌ناخواه عرصه تخیل انسان‌ها است؛ چه آن را به رسمیت بشناسیم و یا نشناسیم. اما زمانی که برای آنْ عرصه‌های گشوده‌ای فراهم آوریم، محل بروز و ظهور می‌یابد و خودآگاه ما می‌تواند ناخودآگاه خود را به موضوع آگاهی تبدیل کند. تخیل در حالت انفعالی، آن‌گونه که یونگ می‌گوید، رؤیاپردازی است. رؤیاها آشفته‌اند، به سختی به سطح کشیده می‌شوند، زود به فراموشی می‌روند و رد پای خود را همچون شبح، همچون گذری مه‌آلود بر جای می‌گذارند. چند و چون آن را کسی در نمی‌یابد. تنها چیز آشکار، حالِ ناسور جامعه است؛ فرافکنی می‌کند، به‌دنبال دشمن می‌گردد، همیشه در پس پرده دسیسه‌گرانی را می‌یابد، گاه افسرده است و گاه شیدا، گاه دچار خود بزرگ‌بینی است و گاه حقیرپنداری. گاه به انفجاری از خشم بدل می‌شود و گاه چنان تسلیم شرایط می‌شود که گویی سرنوشت ازلی اوست.
 راه حل یونگ در حیطة روان‌شناسی، استفاده از تخیل فعال است. می‌توان به هدایت آگاهانه عناصر و شخصیت‌های ناخودآگاه به سوی رؤیاهای روزانه و ثبت نوشتاری آن‌ها، به آرامی رسوب‌های کهن را به سطح آورد؛ رسوب‌هایی که حتی خود فرد از بودن و نبودن آن‌ها آگاه نیست. آیا می‌توان چنین فرآیندی را برای روان جمعی نیز تکرار کرد و تدارک دید؟ دست‌کم در حوزة نظر و با اتکاء بر روان‌شناسی اجتماعی امکان‌پذیر است.
روان اجتماع، انباشته‌ای از رسوب‌های تاریخی است. شکست‌های پیاپی و نبود موفقیتی چشم‌گیر و ماندنی، حافظه‌ها، اسطوره‌ها و افسانه‌هایی که مالامال است از شکست، حقارت، ظلم و تعدی، بی‌سازمانی و بی‌پناهی، نبود رابطه منطقی میان جهان خاکی که در آن به‌سر می‌برد و آن‌چه او جهان برین می‌نامد و جایگاه تصمیم‌گیران سرنوشت او است. فضای ناخودآگاه او، به رغم دلداری‌هایی که در خودآگاه به خود می‌دهد، اما چشم‌انداز روشنی برای آینده به‌دست نمی‌دهد و نتیجه آن بازخوردی است از اضطراب و ناامیدی و افسردگی که در فرآیندی تشدید شونده، روان جامعه را رنجورتر می‌سازد.
در این حالت جامعه به دفاع از خود برمی‌خیزد. اگر شرایط برای بروز آگاهانه و قاعده‌مند ناخودآگاه فراهم نباشد، ایده‌ای نداشته باشد و یا ایده‌ای مخرب بر سر راهش باشد، نتیجه باز هم شکست است. در مقابل اگر شرایط برای بروز تخیل فعال فراهم باشد، ایده‌ای زندگی‌ساز در اختیار داشته باشد، والایش صورت می‌گیرد. آنگاه جامعه به سطحی فراتر از مرحله پیشین ارتقاء می‌یابد. تخیل فعال در حیطة جامعه، همراه است با به سطح آمدن عناصر و شخصیت‌های ناخودآگاه او که با آن‌ها در عرصه‌ای آگاهانه به جدال می‌پردازد. حال، او می‌تواند با عناصر و ابزارها و قدرتی که در دست دارد، گذشتة خود را به درون خودآگاهش دعوت کند، با آن به گفت‌وگو بپردازد، ارزش‌های اخلاقی خود را به او بقبولاند و در مراسمی باشکوه، والایش خود را صورت دهد. نمونه‌ای از این فرآیند را می‌توان در موزه منطقة جنوب شرق ایران در شهر زاهدان مشاهده کرد: ایرانیان نمی‌توانند با اسطورة رستم کنار بیایند. پهلوانی که به‌رغم فداکاری‌های خود، اما با فریب و نیرنگ، فرزند خود را به قتل می‌رساند، اکنون در قامت مجسمه‌ای ساختة استاد فارسی، در نزدیکی زادگاهش، خنجر از کف نهاده و قلم و دفتر به دست گرفته‌است. پشیمانی در چهره‌اش آشکار است و مهربانی و پیامی سترگ در چشمانش می‌درخشد: زمانة تو می‌تواند زمانة صلح باشد و موفقیت‌ات در گفت‌وگو است.
تخیل فعال و شهر
می‌توانیم شهرهای خود را چونان محیطی در نگر آوریم که جمعیتی خموده و رؤیابین، هر بامداد در گذرگاه‌هایش می‌لغزند. انسان‌هایی درخود و سکوتی همراه با صدای پا و چند کلامی از ژرفای دهان، فقط برای آغازیدن جریان روزمره که بر لب جاری می‌کنند. و در شامگاه، جریان تندگذری از همان افراد، این‌بار علاوه بر آن، خسته از کار روزانه. و باز هم آغاز روزی دیگر. فرصت اندکی در روزهای تعطیل که به بازسازی نیروی کار و جریان عادی زندگی اختصاص می‌یابد. این‌چنین روزمرگی، فرصتی برای پرداختن به تبدیل رؤیابینی و درخودیِ این انسان‌ها به تخیل فعال و برای خودبودی آن‌ها باقی نمی‌گذارد. در این حالت شهرها، گویا فضاهایی هستند برای گذران روزمره زندگی؛ فضایی کالبدی فاقد جریانی از زندگی که امیدی به والایش انسانی در آن دیده شود. در این فضاها، چیزی برای یادآوری نیست و هر چه هست در موج‌های پی‌درپی ساخت و سازها، تغییر می‌یابد. انسان‌ها فقط به راهنمایی نشانه‌هایی که تصمیم‌گیران برای او نهاده و مسیرهایی که برایش مشخص کرده‌اند، راه خود را می‌یابند.
و می‌توانیم شهرهای خود را چونان محیطی فرض کنیم که صبحگاهانِ آن با فریاد شادی‌های کودکانه آغاز می‌شود، به همراه کارگرانی که امیدوارانه در مسیرهایی که در هر گوشة آن یادمان‌هایی از گذشته‌های دور را دارد، به‌سوی مراکز تولیدی می‌روند. فضایی از گفت‌وگوهای روزانه، تبادل نظر، شوخ طبعی و خنده و مرور شب‌گذرانی شاد و مفرح. و شامگاهی از همان افراد که در گستره‌هایی از شهر، که گویا اصلاً برای همین گذران شامگاهی ساخته شده‌اند و آکنده از یادمان‌هایی از خاطرة کهن‌الگوهای تاریخیِ همین مردمان‌اند. در این میان، حضور چشم‌اندازهای مثبت اقتصادی که با اضافه کردن آن‌ها، چنین برساخت‌هایی از مناسبات انسان و فضا، تقلیل یا تشدید می‌شود.
پس با دو سوی انتخابی روبه‌رو هستیم. سویة نخست، فضایی از پیش طراحی شده برای انسان‌های تولیدکننده ـ مصرف‌کننده و سویة دیگر فضایی فکورانه حاصل تعامل تاریخی دیرینة باشندگان آن.
شهرها را می‌توان وجه انضمامی جامعه دانست، که در فضاهای آنْ عناصر ناخودآگاه سرکوب و پنهان می‌شوند و یا عرصه‌ای خواهند بود برای بروز و به سطح آمدن ناخودآگاه به یاری تخیل فعال. شهرهای ما در هیچ‌کدام از این دو سو نیستند، شهرهای ما عرصه‌ای برای مبارزه این دو سو هستند. از سویی، گرایشی است برای فراموشی تاریخ، و در نتیجه، تخریب همة یادمان‌ها و خاطره‌ها و حافظه‌ها، و از سوی دیگر، مبارزه‌ای مذبوحانه برای حفاظت از حافظة تاریخی. گرایش اول کوششی است برای به ژرفا بردن ناخودآگاه جمعی و گرایش دوم تلاشی است برای در سطح نگاه داشتن آن. هر دوی این کوشش‌ها، فاقد ایده و بنیاد نظری‌اند و فقط بر غریزه‌های خود استواراند. گرایش نخست، تداوم سودورزی رانت‌جویانة خود را در استخراج توان نهفته در لابه‌لای بافتار جاافتادة شهری می‌یابد و گرایش دومی برای تشفی غم غربت خود، به‌دنبال گم‌گشته‌ای در هزار توی شهرها می‌گردد.
این تقسیم‌بندی تقلیل‌گرایانه، ناظر بر آن‌چیزی است که آن را جامعه بدون ایده و نظریه می‌نامیم. از این رو،  مدیریت شهرها در کوران حوادث و تنگناهای اقتصادی و سیاسی، به سادگی به این‌سو و آن‌سو کشانده می‌شود، چرا که ایده و کلان‌نظریه‌ای برای تبیین وضعیت کنونی شهرهایمان در دست نداریم.
شهرهای ما، به‌طور عام، گرایش نخست را نمایندگی می‌کنند. اما در لحظه‌هایی، همچون دهة نخست محرم، صحنه‌هایی از بروز و ظهور گرایش دوم را آشکار می‌سازند. در این دهه، می‌توان برخی از کوشش‌هایی را دید که تخیل فعال، عناصری و شخصیت‌هایی را از ناخودآگاه خود به عرصه خیابان‌ها می‌کشانند. کسانی که در زمان و مکانی دیگر، امکان بر طبل کوبیدن، در شیپور دمیدن، فریاد زدن، شب‌زنده‌داری، نشان‌دادن بدن و چهره خود و بروز خودنمایی‌های جنسی را ندارند، در این ده روز، امکانی برای آن می‌یابند. این فضای شهری امکانی برای تخیل فعال بسیاری از گروه‌ها، حتی گروه‌های سنی و جنسی نیز فراهم می‌آورد. اما در برگیرندة همة گرایش‌ها و خواسته‌ها و لایه‌ها و گروه‌ها نیست. از این‌رو، حتی تسری دادن این مناسبت‌ها در روزهای بیش‌تری از سال، نمی‌تواند تخیل فعال گسترده‌ای را در جامعه برانگیزد.
بزرگ‌ترین مانع در برابر رهاسازی مهار تخیل فعال، سیاست‌گذاری فرهنگی حاکم است. در این سیاست‌گذاری، علاوه بر محدودسازی زمان‌ها و نحوه کنش‌های جمعی شهروندان، فشار بر فضاهای شهری نیز وجود دارد. این محدودسازی‌ها، البته انفعالی است و فاقد ایده و نظریه‌ای جامع است. تنها نظریه‌ای که می‌توان در این سیاست‌گذاری در نظر گرفت، آن است که در ناخودآگاه جمعی، عناصر و شخصیت‌هایی لانه کرده‌اند که عرصه‌های گناه‌آلوده‌ای را نمایندگی می‌کنند. این عرصه‌ها ممکن است در فرآیندهای بازخوردی، سیاست‌های فرهنگی را به سمت‌وسوهایی نامطلوب، از نظر هیأت حاکمه بکشانند. از این‌رو، نخستین شرط امکان تخیل فعال در شهرها، ایده‌پردازی و تدوین نظریه برای گسترش رواداری سیاست‌گذاری‌های حاکمیت است.

 

 

تعداد بازدید : 126

تب‌های اولیه