تب‌های اولیه

عکس دیوار داخلی برج علی آباد کشمر -معمارنت

حافظه، انتظارهای زمانی و بحران جهان

محمد سالاری
تاریخ اندیشه بشری، آکنده از پرسش دربارة حافظه است، که چیستی حافظه، گونه‌های آن و جایگاهش را در بر می‌گیرد. آن‌گونه که در مباحث روان‌شناسی و شناخت‌شناسی پرتکرار است، حافظه توانایی به‌یادسپردن و به‌یادآوردن رویدادها است، که به‌طور عمده در انسان و در برخی جانوران هوش‌مند یافت می‌شود. اما مرلوپونتی، حافظه را صرفاً مرتبط با رویدادها نمی‌شمرد.

تاریخ اندیشه بشری، آکنده از پرسش دربارة حافظه است، که چیستی حافظه، گونه‌های آن و جایگاهش را در بر می‌گیرد. آن‌گونه که در مباحث روان‌شناسی و شناخت‌شناسی پرتکرار است، حافظه توانایی به‌یادسپردن و به‌یادآوردن رویدادها است، که به‌طور عمده در انسان و در برخی جانوران هوش‌مند یافت می‌شود. اما مرلوپونتی، حافظه را صرفاً مرتبط با رویدادها نمی‌شمرد. او از دو نوع حافظه نام می‌برد: حافظة تصویری و حافظة عادتی. حافظة تصویری، به‌تقریب با تعریفی که از حافظه نقل کردم، انطباق دارد، که با تأمل همراه است و تا حدودی به حوزة خودآگاه ما مرتبط می‌شود. اما حافظة عادتی، به رویدادها متکی نیست، بلکه به کنش انسان با رویدادها پیوند می‌یابد. برای مثال، کارهای تکراری همچون راه‌رفتن، سخن گفتن، غذا خوردن، و حتی مهارت‌هایی چون رانندگی، نوازندگی، نوشتن، ورزش کردن و جز آن‌ها، همگی حرکت‌هایی بر حسب عادت‌اند و برخاسته از حافظة عادتی، که بنیاد آن‌ها در ناخودآگاه ما است. بدون به‌خاطر سپردن نحوة کنش‌مان با رویدادها، امکان کاهش تنش و کسب تعادل با جهان پیرامونی را نخواهیم داشت. بدیهی است که فرآیندهای حرکتی ما، کنشی دوسویه میان این دو نوع حافظه است. پس، موضوع حافظه، چندان ساده به نظر نمی‌رسد که بتوان در تعریفی آن را گنجاند.
برای آن که ابعاد پیچیدگی این موضوع را بکاویم، از خود می‌پرسیم که جایگاه حافظه کجا است؟ و البته بسیاری از ما با آمادگی کامل خواهیم گفت: مغز. اما این پاسخ، بسیار ابتدایی و ناکافی است. تنها کافی است که تکه‌ای گوشت را در معرض جریان الکتریسیته بگذاریم تا واکنش آن را به صورت انقباض مشاهده کنیم. این واکنش نه تنها در آن تکه گوشت، بلکه در تک‌تک سلول‌ها، و اگر امکان ریزبینی داشته‌باشیم، در درون سلول‌ها و پروتوپلاسم سلولی نیز آشکار می‌شود. در این معنا، اگرچه نمی‌توان به یادسپردن را به‌سادگی مشاهده کرد، اما یادآوری رویدادها و واکنش به رویدادها، به‌سادگی آشکار می‌شود. گوشت به جریان الکتریسیته واکنش نشان داد و چگونگی این واکنش پیش از این، میلیون‌ها سال پیش از این، در حافظة گوشت ثبت و ضبط شده‌است. مرلوپونتی بر این نکته تأکید می‌کند که دستگاه شناختی ما نمی‌تواند فقط به مغز و سلسله اعصاب ما منحصر شود، بلکه کل بدن ما در معرض جهان، و به عبارتی «درجهان‌بوده» است. نمی‌توان اعضای بدن را چون ابزاری در خدمت ذهن شمرد، یا آن را ابژه (یا موضوع شناسایی) در برابر سوژه (یا فاعل شناسا) در نظر گرفت. پنج حس بیرونی را نمی‌توان چونان پنج دریچة ما به جهان در نظر گرفت و بدن را چون ظرفی انگاشت که این حواس را در هم می‌آمیزد. بلکه، کل بدن، چونان دریچه‌ای تجربی ـ حسی، جهان را می‌سهد و ادراک می‌کند. هر ادراکی با کنشی همراه است و هر کنشی، خودْ رویداد است. پس وجه ادراکی بدن از وجه کنشی‌اش جدا نیست. از این‌رو، ما با وحدت سوژه ـ ابژه در بدنمان روبه‌رو هستیم.
هانری برگسون، فیلسوف معاصر مرلوپونتی، معتقد است هر یک از حواس ما بی‌بُعد هستند. تنها با کنار هم قرار گرفتن‌شان است که بُعد می‌سازند. با وجود آن، نمی‌توانند نمود کاملی را در اختیار بگذارند. زیرا ادراک چیزها، مستلزم فرود آمدن بر سطح همة شرایط مادی چیزها است. این گفته، بی‌گمان، ما را به یاد شئ فی نفسه کانت می‌اندازد. برگسون، جهان مادی را مملو از اطلاعات می‌داند که مغز نه می‌خواهد و نه می‌تواند آن‌ها را دریافت کرده و پردازش کند تا به ادراک درآیند. تأملی که هانری برگسون در حافظه می‌کند، مغز را تنها عضو مُدرِک نمی‌داند. او مغز را چونان مرکز مخابراتی در نظر می‌گیرد که برخی از مکالمات را انتقال می‌دهد و بسیاری را نه. از دیدگاه او، مغز ما عضوی است که بر سر راه جریان حافظه ایستاده است و ما را در برابر سیل اطلاعات مندرج در آن مصون نگاه می‌دارد.
اکنون، می‌توانیم پرسش‌گری خود درباره حافظه را بیش‌تر بگسترانیم. آیا به‌یادسپردن و واکنش نشان‌دادن در برابر رویدادها فقط مخصوص هستنده‌های با منشأ زیستی است؟ پس کنش و واکنش در دنیای بی‌جان از چه رو است؟ آیا همین پرسش نبود که حیرت سقراط و سپس افلاطون را برانگیخت که بنابراین، جایگاه حافظه نه در مادة لَخت و بی‌جان، که در دنیایی از مثال‌ها است؟ و ایراد اساسی ارسطو به افلاطون که چه نیازی است به این که به ازای این جهان، جهانی دیگر و مساوی با آن را بیافرینیم؟ ایرادی که مدل برساختة افلاطونی را فرو می‌ریزاند و به محاق می‌برد. پس جایگاه یاد و یادآوری، هنگامی که دنیای مثال‌ها حذف می‌شوند کجا است؟
ارسطو در پاسخ، جایگاه آن را در نفْس دانسته و بیش‌تر، به سازوکار آن در انسان توجه کرده و به این نتیجه رسیده است که حافظه حاصل تجربه است. حافظه فقط مربوط به انسان نیست، بسیاری از حیوانات نیز دارای چنین قوه‌ای هستند و همچون انسان با آن به دنیا می‌آیند. تفاوت انسان با دیگر جانوران، تنها در توانایی تأمل و بازخوانی حافظه است. اما در پاسخ به اندرکنش‌های جانوران و گیاهان و جمادات، راه حلِ محرک نامتحرک را پیشنهاد می‌کند؛ محرکی که ماده را به حرکت درمی‌آورد و همة اندرکنش‌ها حاصل آن حرکت اولیه است. این مدل، بعدها توسط بوعلی‌سینا با نظریه‌اش درباره این که ماده در کُنام خود، خودجُنبا است، به چالش کشیده شد؛ ماده لَخت نیست و میل به ایستایی ندارد. ازلی و ابدی است، نه آغازی را می‌توان بر آن متصور شد و نه پایانی. به این ترتیب، اندرکنش میان اجسام و اشیاء را چگونه می‌توان توجیه کرد؟
حافظه را می‌توان استعدادی در ماده در نظر گرفت، که می‌تواند رویدادها و آن‌چه که بر سرش رفته و بر او گذشته را ثبت کند. ماده در هر صورت و شکلی که فرض شود، چه در جهان‌های خُرد، چه جهان میانی و یا جهان کلان، رویدادها را در خود ثبت می‌کند. می‌توان صدای مهبانگ را شنید و نور زمینه‌ای آن را دید، می‌توان گذشتة کهکشان‌ها را به تصویر کشید و روایت کرد، می‌توان از لایه‌های زمین‌ساخت پی برد که بر زمین چه گذشته‌است. می‌توان به چهرة سنگی چشم دوخت و از او درباره سرگذشت‌اش پرسید. می‌توان روایت روزگار خشک‌سالی و ترسالی‌ یک درخت را از روی فشردگی حلقه‌های تنه‌اش بازگو کرد، می‌توان از فسیل هستنده‌ای در دوران پیشاتاریخ، حتی به رژیم غذایی‌اش پی برد. آیا این حافظه، همان حافظة غیر تأملی نیست که فقط به ثبت رویدادها می‌پردازد؟
رویدادها، نفی هستومندی ماده‌اند و در جریان آن، صورت‌بندی تازه‌ای از ماده را برمی‌سازند. پس ماده را می‌توان بودِ ماده در نظر گرفت که در برابرش، رویداد، که نفی ماده است همچون نبود ظاهر می‌شود. اما این نبود، در خودش، پایدار نمی‌ماند و با صورت‌بخشی دوباره به نفیِ دوباره می‌رسد. پس به این تعبیر، جهان را می‌توان دیالکتیکی میان ماده و رویداد در نظر گرفت، که این دو حد، در فضای انتزاعی ذهنی ما، نیستی‌اند، بلکه آنچه واقعیت دارد، حرکت میانِ بودن در ماده و نبودن در رویداد است.
هر رویدادی، بر چهرة ماده نقشی می‌زند و آن را به راهی دیگر می‌برد. در هر رویدادی، او به‌دنبال کاهش تنش و دست‌یابی به ثبات جدید است و در هر ثبات جدید، در پی رفع ثبات و برانگیختن رویدادی جدید. ماده، دیگر مادة مرحلة پیشین نیست، از این‌رو، کنش‌اش با کنش صورت پیشین متفاوت است. در این صورت، آیا رویداد پیشین را تکرار می‌کند؟ اگر آری، پس ثبت رویدادها، و تغییر مسیر حرکت ماده چه نقشی در زندگی بعدی ماده دارد؟ و اگر نه، آیا امکان صورت‌بندی علمی منتفی نیست؟ در پاسخ باید گفت هم آری و هم نه. ثبت رویداد بر چهرة ماده و صورت‌بندی کنش‌اش، بستگی به مقیاس ماده و رویداد دارد. این مقیاس، دامنة اثر بخشی قانون‌های برساختة علمی و طول عمر حضورشان در دنیای آرام قانون‌ها را تعیین می‌کند. در جهانِ هستومندهای بی‌جان، چه کلان و یا خُرد، ثبت رویداد و تعیّن بازخوردی‌اش، انتظار زمانی بسیار طولانی را در بر دارد، که در مقایسه با مقیاس‌های انسانی، گویی رویداد پیشین را تکرار می‌کند. از شکل گرفتن سحابه‌ها بر اثر جاذبه و فرآیند ستاره‌زایی تا قرص برافزایشی و سپس سامانه‌ای سیاره‌زایی و شکل‌گیری منظومه‌های خورشیدی، فرآیندی است که از اندرکنش ماده و رویداد، هستی می‌یابد. فرآیندی که میلیارد‌ها سال نوری، بر بنیاد دیرند اعتباری انسان، به طول می‌انجامد که اگرچه هر چرخش و حرکت‌اش با پیشین متفاوت است، اما برای ما انسان‌ها، هزاران سال است که نقش ستارگان آسمان آن‌چنان ثابت و بدون رویداد است، که آن‌ها را ثوابت می‌نامیم.
اما در جهان هستومندهای زنده، بازخورد ثبت رویداد و تعیّن اندرکنش‌هایشان، بسته به مقیاس بازخوردپذیری‌شان، انتظار زمانی متفاوتی را معین می‌سازند که نسبت به هستومندهای بی‌جان، کوتاه‌تر است. رویدادهایی چون توالی‌های روز و شب، فصل‌های سرد و گرم، چرخه‌های بلندتری چون خشک‌سالی و ترسالی و جز آن‌ها در طول میلیون‌ها سال، که در مقیاس هستومندهای بی‌جان زمان کوتاهی است، بر کالبد هستومندهای جان‌دار نقش می‌زند و آن‌ها خود را با این توالی‌ها، همساز می‌کنند. سلول‌هایی که بدن ما را می‌سازند، زمانی دور زندگی مجزایی داشتند. روزگاری طولانی طی شده‌است، رویداد از پی رویداد، تا آن که از تک‌سلولی به پرسلولی برسیم. و البته زمان کوتاه‌تری صرف شده تا از پرسلولی به سرشاخه‌های کنونی هستنده‌ها رسیده‌ایم. این انتظارهای زمانی، باز هم برای ما انسان‌ها، بسیار طولانی و شاید متوقف‌اند و گویی زمان فقط برای ما انسان‌ها، آن‌هم در رویدادهای سیاسی سرعت دارد؛ از این‌رو، در نگاه به جهانِ غیر انسانی، آن‌ها را بدون تغییر در نظر گرفته‌ایم و خلقت‌شان را خلق‌الساعه و به اشاره‌ای از خالق دانسته‌ایم، که از روز ازل تا کنون همین بوده و خواهد ماند.
بحران جهان دقیقانه در همین اختلاف در انتظارهای زمانی لانه می‌کند. ما انتظار داریم که جهان غیرزیستی و زیستی، که البته در هم‌تنیده‌اند،  به همان سرعت تغییر یابد که جهان انسانی‌مان تغییر می‌کند. و البته در جهان انسانی‌مان نیز همین شکاف در عرصه‌های فرهنگی نسبت به عرصه‌های سیاسی وجود دارد. این بحران ناشی از آن است که انسان‌ها حافظه را تنها متعلق به انسان می‌دانند و جایگاه آن را تنها در مغز او می‌یابند. آن‌ها نمی‌توانند تصور کنند که هستومندهای غیر زنده و زنده نیز واجد حافظه‌اند و در برابر رویدادها اندرکنش دارند.
نمونه‌هایی از این بحران را می‌توان در زندگی متمدنانة انسانی جست‌وجو کرد، برای مثال، سلول‌های تشکیل‌دهندة بدن ما، دارای حافظه‌ای به مراتب دیرنده‌تر از حافظة ذهنی ناشی از تجربة کوتاه مدت زندگی تاریخ‌مند او هستند. سلول‌های بدن ما میلیون‌ها سال، چه در دوران تک‌سلولی و چه پرسلولی با توالی‌های زمانی خو گرفته‌اند، توالی تاریکی ـ روشناییِ شبانه و روزانه، آهنگ خواب و بیداری آن‌ها را شکل داده‌است. اما در فاصلة کوتاهی نزدیک به یک سده، با گسترش روشنایی مصنوعی برقی، حافظة ذهنی به مقابله با حافظة دیرندة سلولی برخاسته است. همین رفتار را می‌توان در توالی‌های فصلی و چندساله، که ناشی از تغییرات نسبت زمین با خورشید، یا ناشی از نوسان‌های انبساط و انقباض خورشیدی است، مشاهده کرد. تقابل این دو نوع حافظه، به پریشانی روان‌تنی ما دامن زده و بخشی از محتوای بحران جهان را تشکیل داده‌است. بدیهی است که اثرگذاری حافظة ذهنی کوتاه مدت، پرسرعت و سطحی است. در حالی که حافظة زیستی دراز مدت، کُند و عمیق است. از آن‌جا که در جهان‌بودگی ما روان‌تنی است و ما با تمام بدنمان در جهان هستیم، این بحران به صدمات جبران‌ناپذیری انجامیده و خواهد انجامید.
نمونة دیگر، سرعت تغییرات شیوة زندگی متمدنانه و سرعت بسیار کُند تغییرات محیط زیست است. به‌طوری که نه‌تنها محیط زیست قادر نیست حافظة زیستی خود را با سرعت زندگی انسانی انطباق دهد، بلکه فرصت کافی برای بازسازی و ترمیم خود را نیز به‌دست نمی‌آورد. مثال بسیار سادة آن حرکت حشره‌ها در طول یک شب مهتابی است. با طلوع ماه، حشره‌ها به سمت شرق پرواز می‌کنند و با این جابه‌جایی هم به منابع غذایی جدید دست‌می‌یابند و هم غذای موجودات دیگر می‌شوند. با حرکت ماه در آسمان از شرق به غرب، حشره‌های باقی‌مانده، به خانه و نقطة شروع حرکت خود برمی‌گردند. اما روشنایی‌های مصنوعی انسان‌ها، از شمع و چراغ گرفته تا روشنایی‌های برقی، گمراهی حشره‌ها را در پی داشته و داستان تراژیک شمع و پروانه را ساخته‌است: دیدی که خون ناحق پروانه شمع را، چندان امان نداد که شب را سحر کند؟! حافظة حشره‌ها که طی چند میلیارد سال شکل گرفته، نمی‌تواند در طول زندگی چند هزار سالة انسان‌ها، و به‌ویژه با یکی دو سدة اخیر، که روشنایی‌های شبانه به‌طرز انفجاری گسترش یافته، خود را تطبیق دهد. حضور حشره‌ها در چرخه‌های محیط زیستی، بسیار مؤثر است و ناقص ماندن این چرخه، بخش دیگری از بحران جهان است.
اما بیرون از مناسبات انسان و طبیعت، می‌توان به شکاف بین انتظارهای زمانی در تحولات جامعه‌های انسانی اشاره کرد. کوشش بی‌سرانجام برای به راه راست در آوردن کافران، تجربه سال‌های طولانی استعمار برای «آباد کردن» کشورهای «پیرامونی»، تلاش برای کاهش شکاف میان «کشورهای پیشرفته» و «توسعه نیافته» و جز آن‌ها، انسان‌های بسیار زیادی را در این شکاف سرازیر کرده و به نابودی کشانده‌است. و هنوز این آزمون به سرانجام نرسیده‌است که نمی‌توان جامعه‌های انسانی را هم‌سرنوشت دانست و آن‌ها را با یک سرعت به سوی آرمان پیشرفت و تمدن تازاند.
این روزها تجربه افغاستان، همسایة زجرکشیدمان، نمونة بارزی از این بحران جهان است. گروهی قصد دارند که کافران را به راه راست درآورند و گروهی دیگر می‌کوشند «عقب‌ماندگی» تاریخی این سرزمین را در زمانی کوتاه جبران کنند. غافل از آن که حافظة تاریخی این ملت، دربرگیرندة همة عناصر فرهنگی، اعم از دین و مذهب، قومیت و نژاد، زبان و ادبیات، موسیقی و دیگر هنرها، نظام دانش، خاطرات و پیشینة مشترک تاریخی، نظام جغرافیایی و شبکة سکونت‌گاهی و جز آن‌ها است. هنگام کنش و اندرکنش این ملت با رویدادها، همة این عناصر در ترکیبی پیچیده به مقابله برمی‌خیزند. از این‌رو، نادیده گرفتن هر بخش از این حافظه، به معنای بحران‌آفرینی و تداوم جهل نسبت به «حافظه» و «انتظارهای زمانی» است.

منابع: 

عکس دیوار داخلی برج علی آباد کشمر -معمارنت

تعداد بازدید : 355

تب‌های اولیه