تبهای اولیه
نویسنده: محمدعلی مرادی
مقدمه
امر ممنوع اگر بخواهد مورد تأمل واقع شود بیش از هر چیز باید بر تاریخیت آن تأکید داشت. ازاینرو میتوان خاستگاه آنرا در اساطیر و ادیان دنبال کرد و تحول و دگردیسی آنرا در نظام تئولوژیک پی گرفت، سپس در دوران جدید با تغییر در مبانی، یعنی ظهور سنجه خرد خود بنیاد، مشروعیت امر ممنوع را رقم زد. با شکلگیری اندیشه انتقادی که رهایی را میطلبید مسئله نیروی تخیل، هویت ویژه یافت که باعث شد این امکان را فراهم آورد که مرزهای امر ممنوع تا بیکران درنوردیده شود.
ریشههای امر ممنوع در اساطیر و ادیان
در پی گیری به ریشههای امر ممنوع میتوانیم به قصص دینی برسیم. اینکه چگونه در بهشت میوه ممنوعه وجود داشته است و انسان از طریق سرپیچی از قوانین بهشت بهسوی میوه ممنوعه رفت و سرانجام از بهشت رانده شد، تفسیر این داستان خود داستانی طولانی است که چگونه آنرا بهگونهای تمثیلی مورد تفسیر قرار دادهاند، فروید در نظریه توتمیسم خود میکوشد داستان خارقالعاده خاستگاه ادیان و سرچشمه تمدن بشری را روایت کند. اینکه چگونه انسان اولیه که رمه وار زندگی میکرد و ترکیبی از نر و ماده بود، و نرها بهواسطه تسلط پدر _ پسران از مادهها دور نگهداشته میشدند و همواره در حاشیه قرار داشتند تا روزی فرامیرسد که این مردان حاشیهای باهم متحد میشوند و پدر مسلط را میکشند و بدینسان طی این درک از تاریخ نخستین همکاری به فرم پدرکشی تحقق مییابد، فروید در ادامه روایتش میگوید آنان قربانی خود را یعنی جسد پدر خود را خوردند اما بهزودی از کرده خود پشیمان شدند چراکه اگرچه از پدر متنفر بودند اما در ضمن او را ستایش میکردند، این فرزندان آدم کش برای جبران و کفاره عمل وحشتناک خود دو ممنوعیت را اختراع کردند، یکی ممنوعیت کشتن یا خوردن حیوان توتمی و دیگر آمیزش با مادههای آزادشده، بدین شکل از طریق «این دو ممنوعیت» یکی ممنوعیت کشتن حیوان توتمی و دیگر، ممنوعیت ازدواج درونگروهی جامعه توتمی شکلگرفته. درواقع ممنوعیت که گونهای نهی است در تئوری فروید منجر به تشکیل اجتماع میشود، اگر این نظریه را تعمیم دهیم به این نتیجه میرسیم که اساس اجتماع برامر نهی یا امر ممنوع استوار است این مسئله را میتوان در ده فرمان موسی نیز مشاهده کرد «تو نباید بکشی» پس اساسیترین امر ممنوع نکشتن است، چراکه اگر این ممنوعیت نمیبود، اجتماع انسانی شکل نمیگرفت، حال باید داستان دلانگیز امر ممنوع را بهمثابه یک مفهوم در گستره تاریخ دنبال کنیم که چگونه بر بنیان امر ممنوع یا نهی، اخلاق فردی (Moral) و اخلاق اجتماعی (Sitte) و سرانجام حقوق (Recht) شکل میگیرد و چگونه ممنوعیت در اخلاق فردی، اجتماعی و حقوقی شکل میگیرد. پایه اخلاق متکی به انواع بایدها و نبایدهاست که میتوان گفت این نبایدهاست که ممنوعیت را میسازند حال باید دید این «نبایدها» مشروعیت خود را از کجا میگیرند؟ آیا از امری ماورایی، متعالی، قدسی یا اینکه از منشأ دنیایی و این جهانی؟ اگر قدسی و متعالی باشند چه امری واجد ممنوعیت مطلق است و چه چیز شامل ممنوعیت تاریخی میشود. اینجا تنشی بین امر مطلق و امر مشروط خود را نشان میدهد، بدین شکل که چه چیز ممنوع مطلق است و چه چیز ممنوعیتش مشمول مرور زمان میشود، در ادیان خود را بهصورت محکمات و متشبهات نشان میدهد.
اینجا دو نحله بزرگ شکل میگیرد که در دو سر طیف آن محافظهکاران و آنارشیستها قرار دارند، محافظهکاران امور ممنوع بیشماری دارند و در نزد آنارشیستها اگرچه ممنوعیت وجود دارد اما این امر ممنوع از شمار کمتری برخوردار است، شاید در دنیا تنها متفکری که قائل به هیچ امر ممنوعی نبود مارکی دوساد بود و براین باور بود که اساساً بشر باید آنقدر به غریزهاش پاسخ دهد تا از بین برود و همه به طبیعت ناب تبدیل شوند، چراکه تنها طبیعت اصالت دارد، اما دو گرایش محافظهکار و آنارشیست در امر ممنوع میتوانند بهمثابه دو سر طیف به مجادله برخیزند چراکه هردو بر یک اصل مطلق باور دارند که «نباید انسان کشته شود» و کشتن انسان واجد ممنوعیت مطلق است، ادیان بیان میکنند که این امر ممنوع از کتاب مقدس که تجلی وحی است ناشی میشود. این موضوع در تمام قرونوسطای مسیحی با فرازوفرودهای متنوع و گسترده دنبال شد اما امر ممنوع آنچنان گسترده بود که قلمروهای وسیعی از زندگی انسانی را دربرمی گرفت. این خود به کشتار انسانهای بسیار منجر شد. جنگهای مذهبی حاصل این برداشت افراطی از امر ممنوع بود این جنگ زمینهساز شد که در دوران جدید با تغییر در مبانی فرمی دیگر از ایمان دینی صورتبندی شود و قلمروهایی که مشمول امر ممنوع میشدند، محدود و محدودتر شدند.
امر ممنوع و سنجه خرد خود بنیاد
در دوران جدید، امر ممنوع یعنی نکشتن انسان را با تکیهبر خرد خود بنیاد برآورد میکند و این گزاره که همانا انسان غایت به لذات است، شکل میگیرد. این امر بهگونهای تدوین شد تا که «دین در چارچوب خرد تنها» صورتبندی شود. در این چارچوب است که مشروعیت امر ممنوع با معیار خرد خود بنیاد مشخص شد، اما این سنجه و معیار ابعاد تاریخی نداشت با کوششهای هگل تناوردگی خرد در بستر تاریخ ترسیم شد در این زمینه بود که میتوان گفت امر ممنوع مشروعیتش را از تاریخ میگیرد. در قلب دستگاه مفهومی هگل دولت قرار داشت ازاینرو، میتوان گفت، هگل الهیات – سیاسی خاصی را در بستر فلسفه تاریخش ملحوظ میداشت تا بتواند به اثبات این مسئله بپردازد که تشکیل اجتماع از طریق خرد انسان ممکن شده است که درروند تاریخ خود را تحقق داده است و کوشید نظام حقوقی طراحی کند اکنون براین چرخش که مبنای همهچیز بر خرد خود بنیاد است گرایشهای فکری، سیاسی و اجتماعی متنوع شکل میگیرند. یعنی برخی که نظم اجتماعی را بر پایه شکلگیری دولت میدانند و برخی دیگر که نظم اجتماعی را با اتکا به جامعه میدانند. در این میان اندیشه انتقادی شکل میگیرد که میکوشد همهچیز را بر پایه مفهوم گستردهتر از خرد که نیروی تخیل را هم دربرمی گرفت به بوته نقد بکشد و میکوشد نشان دهد که در جوامع مدرن در واکنش به امر ممنوع چگونه مراقبت و تنبیه شکل میگیرد و درواقع این جوامع چگونه جوامع انضباطی میشوند چراکه هنگامیکه از مرزهای امر ممنوع عبور میکنند بهطورجدی تنبیه میشوند و این انضباط نوعی از قدرت و تکنولوژی است که تمام انواع دستگاه و نهادها را دربر میگیرد. در این بستر است که سنگرهای امر ممنوع در مقابل این تیغ انتقادی قرار میگیرد و اندیشه انتقادی میکوشد تا با نقد امر ممنوع بهطور رادیکال پروژه رهایی را دنبال کند که در این پروژه که بر خودبسندگی تام انسان استوار است، انسان دیگر بر امر ممنوع که از بیرون تعیین میشود عمل نمیکند بلکه امر درونی است که کنش او را تعیین میکند.
نیروی تخیل و عبور از امر ممنوع
اینجاست که نیروی تخیل هویت ویژه مییابد تا بتوان با تکیهبر این نیرو است که سوژه انسانی بیپروا از تمامی مرزهای ممنوع عبور کند و در مسیر خود هیچ حدی را نشناسد. این نیروی تخیل است که میتواند این دغدغه رهایی بیمرز را تحقق دهد اما در واقعیت هزاران مرز ممنوع است که درمجموع جامعه انسانی را تشکیل میدهد و این نیروی تخیل است که فرا رفتن از امر ممنوع بهطور مطلق را رقم میزند، ازاینرو نسبت امر ممنوع و امر انتقادی نسبت نظم و رهایی است که درواقع نسبت فهم و نیروی تخیل است، نظم در یک مفهوم کلی و عام همواره امری ممنوع دارد که خود را در اخلاق، اخلاق اجتماعی و حقوق متجلی میکند اما نیروی تخیل خود را در عرصه هنر نشان میدهد که شعر، ادبیات، موسیقی، فیلم و...اینها عرصههای نیروی تخیل هستند که میکوشد از همه مرزهای امر ممنوع عبور کند، اینجا است که حقوق و هنر درزمینهٔ امر ممنوع به چالش باهم میپردازند، بهطور مثال وقتی به خانه دوستی میروی اگرچه او اعلام نکرده اما اجازه نداری به اتاقخواب او وارد شوی، در کنار خودپرداز که قرار میگیری اجاره نداری سرک بکشی و شماره رمز کسی را بدانی، به رستوران که میروی اجازه نداری به آشپزخانه وارد شوی. در جوامع مختلف این امر ممنوع از تنوع و گوناگونی بسیار برخورد است. در برلین میتوانی با شلوار کوتاه در خیابان قدم بزنی اما در تهران این امر ممنوع است، آنجا در محیط عمومی زن و مرد میتوانند هنگام ملاقات باهم دست بدهند اما این کار در تهران ممنوع است. سالها پیش در عرف عمومی زنان نمیتوانستند رانندگی کنند اما اکنون دوچرخهسواری برای زنان ممنوع است. اینجا است که حقوق و تخیل در نسبت باهم قرار میگیرند. بسیاری از مسائل روزی روزگاری هنجار نبود کار فرهنگی که از طریق نیروی تخیل میکوشد هنجارشکنی کند تا که امر ممنوعی را تبدیل به هنجار کند و سپس آن هنجار به قانون در سیستم حقوقی تبدیل شود اینجا به روند باید توجه جدی کرد که چگونه نیروی تخیل امری ممنوع را موضوع نیروی تخیل میکند و از آن عبور میکند آنگاه تجلی نیروی تخیل در فرم آثار هنری تبدیل به فرهنگ میشود از طریق فرهنگ هنجارها دگرگون میشوند تا بتوانند به قانون تبدیل شوند و در نظام حقوقی تثبیت شوند این چرخهای است که در یک جامعه نسبتاً متعادل ایجاد میشود تا نه شالودههای جامعه از هم بپاشند نه امر ممنوع آنچنان تصلب پیدا کند که جامعه از حرکت بازبماند.
پایان سخن
امر ممنوع و غیر ممنوع درواقع تنش بین محافظهکاران فهیم و آنارشیستهای بافرهنگ در عالیترین سطح انتزاع است. بدین شکل که محافظهکاران دغدغه نظم اجتماعی دارند و آنارشیستها دغدغه تغییر و بیش از هر چیز این دو نحله خود را در موضوع امر ممنوع، غیر ممنوع در قالب حقوق و هنر نشان میدهد. هر چه که حقوق در چارچوب سیستم و نظام مندی حرکت میکند هنر میکوشد تا در فرم به فرم خود ویژه و گونهای انارشی برسد. ازاینرو است که باید همواره این درایت را داشت که بدانیم هیچ جامعهای بدون محافظهکاران کارکرد مؤثر ندارد و هیچ جامعهای بدون آنارشیستها تغیر نمیکند و این هر دو در انسان نهادینه است بدین شکل که هر انسانی واجد این دو لحظه و این دو تنش است، بقول مارشال برمن برای مدرن بودن باید همزمان محافظهکار و آنارشیست بود و شاید این بیان را بتوان اینگونه صورتبندی کرد که چگونه میتوان در عمل محافظهکار بود و در نظر و ایده، آنارشیست. این جوهر اندیشه انتقادی است که چگونه میتوان در شکافها و مخمصهها زیست. بدین شکل است که امر ممنوع، غیر ممنوع بهطور دائم در چالش و تنش قرار دارند مثل تنش «آزادی و امنیت» یا «ثبات و تغییر» تنش حقوق و هنر، تنش تخیل و فهم.
منتشرشده در: نشریه صبح اندیشه بهمن 1393