تبهای اولیه
نویسنده: محمدعلی مرادی
ماندلا کوشید در منش سیاسی خود، هم زندانی و هم زندانبان را از اسارت رهایی بخشد. خشونت، بهکارگیری ابزارهای فیزیکی، بهمنظور کنترل، تغییر یا انهدام افراد، اشیا و یا طبیعت است. این امر، در برخورد با طبیعت با ابزارهایی صورت میگیرد که در مفهومی کلی به آن تکنولوژی میگویند و در جامعه خود را بهصورت اخلاق، تعلیم و تربیت، عمل سیاسی و سرانجام، جنگ و درگیری مسلحانه نشان میدهد.
اگر تاریخ بشریت را مرور کنیم درمییابیم که تاریخ تمدن بشری همواره با خشونت عجین بوده است. اکنون این پرسش مطرح میشود که آیا این خشونت جزء ذاتی و جداییناپذیر هستی انسان است یا اینکه امکان دیگری در برابر بشر گشوده بوده است و به دلایلی این گزینه را انتخاب کرده است. پرسش از این امکان است که میتواند افقهای متفاوتی را پیش روی انسان قرار دهد. بر اساس یک تئوری، تاریخ تمدن بشری همواره با خشونت هموار بوده است. به قول «والتر بنیامین» تاریخ بشر، تاریخ رنج و ستمی است که بر انسان و حیوان و طبیعت روا شده است و یا آنچنانکه «گوته» میگوید: «هیچچیز جز این حقیقت بزرگ که انسانها در تمامی اعصار بدبخت بودهاند وجود ندارد.» حقیقتی که مدتهاست میدانیم و لازم نیست برای بیان آن، راه دوری برویم زیرا که انسانها همیشه دچار مشکل بودهاند؛ همیشه شکنجهشده و یکدیگر را از بین بردهاند؛ زندگی کوتاهشان را برای خود و دیگران تلخ کردهاند چراکه در مواجههی «فرهنگ» و «تمدن» همواره این تمدن بوده است که دست بالا را داشته است و ازاینرو تمدن -بهواسطه بنیانهای عقلانیتی که بهطور مستمر با طبیعت میرزمد و میکوشد بر طبیعت چیره شود- امر خشونت را درونی کرده است؛ اما فرهنگ ازآنجاکه بر خودانگیختگی متکی است، گونهای هماهنگی با طبیعت را میجوید و گونهای در جهان بودگی را تجربه میکند؛ تجربهای که تجربه بیواسطه است و میتوان به آن تجربه زیسته گفت و ازاینرو چندان با خشونتِ نظامیافته عجین نیست. اینجا باید بر تنش دو مفهوم تمدن و فرهنگ تأکید کرد چراکه، بر اساس گونهای سادهاندیشی، این دو مفهوم را یگانه میپندارند. تمدن ابعادی عقلانی دارد که میکوشد نهادسازی کند اما فرهنگ، ازآنجاکه بر خودانگیختگی استوار است، چندان نهادینه نمیشود. پس تعامل و تنش فرهنگ و تمدن امری است که باید به آن اندیشید.
با این مقدمات اینک میکوشیم «نلسون ماندلا» را بررسی کنیم؛ ماندلا متعلق به سرزمینی بود که از جنبه تمدنی اهمیت نداشت و سفیدپوستان به آنجا رفته بودند تا آفریقاییها را متمدن کنند و در این روندِ تمدن بود که سیاهپوستان را سرکوب و کنترل میکردند تا فرهنگ آنها را منهدم کنند و بهجای آن تمدن غالب را بنشانند. سالها قبل سفیدپوستان اروپایی در «اتازونی» که بعدها به امریکا معروف شد، با سرخپوستان همین رفتار را کردند و یکی از تهاجمیترین تمدنهای کره خاکی را نهادینه کردند. این فرم تمدن سازی بود که در شکل عامش «نژادپرستی» نام گرفت. سفیدپوستان مدتهای مدید در آفریقای جنوبی، بر امر تمدن سازی خود اصرار داشتند و یکی از رهبران سیاهپوستان را سالهای بسیار در زندان نگه داشتند تا امر تمدن سازی را سامان دهند اما روندِ روبه بالندگیِ فرهنگ، این تمدن سازی را به چالش کشید و این فرمِ تمدنی سرنگون شد. ماندلا اما در مسیر تمدن سازی حرکت نکرد و خود را از خشونت دورنگه داشت. او متعلق به فرهنگی بود که با طبیعت همزیستی داشت و فرمی در جهان بودگی را تجربه کرده بود که چندان امری درونی نیست و اساساً در جهان- بودن فرمی از زیستن است که در آن، درون- بیرون، محلی از اعراب ندارد و ازآنجاکه امری را درونی نمیکند لاجرم حامل و مروج خشونتی نیز نیست. ماندلا نماینده نسلی از رهبران سیاسی آفریقا بود که بیش از هر چیز به فرهنگ آفریقا وابسته بود؛ فرهنگی سرشار از شور، رقص، بدن و شادی که متکی بر Dasein آفریقایی بود و بر پایه آنگونهای منش و رفتار شکل میگیرد که هنر زندگی کردن را در خود مستتر دارد و سیاستی که بر بستر چنین فرهنگی شکل میگیرد چندان بر قدرتِ تمدنسازانه متکی نیست. او کوشید در منش سیاسی خود، هم زندانی و هم زندانبان را از اسارت رهایی بخشد. چراکه در پدیده زندان، بهمثابه فرمی از تمدن سازی، هم زندانی و هم زندانبان در اسارت هستند. این پیام بزرگ ماندلا بود که میتوان گفت پیام فرهنگ آفریقاست؛ فرهنگی که از جنبه تمدن چندان مهم نیست اما در عرصه فرهنگ، مملو از زندگی است.
منتشرشده در: دوهفتهنامه اندیشه، شماره 20، مورخ:30 آذر 1392