تب‌های اولیه

تمدن اسلامي در مباني نظري مدرنيته نقش داشته است

تمدن اسلامي در مباني نظري مدرنيته نقش داشته است

نویسنده: محمدعلي مرادي
 

 برای اینکه نقش تمدن و فلسفه اسلامي را در مباني نظري مدرنيته نشان دهيم بايد به سنت ابن‌سینا برگردیم تا ردپاي اين مسئله را پيدا کنيم. در ابتدا باید به اختلاف فلاسفه در وجود يا عدم بنياد اشاره‌کنیم بسياري از فلاسفه دنيا معتقدند که ضرورتي ندارد هر چيزي بنيادي داشته باشد چون زندگي در آغازش بنيادي هم نداشته است وزندگی به‌صورت عملي شکل‌گرفته است؛ اين مطلب نمايندگان مخالف و موافقي هم در ايران دارد.

ريشه اين دو نگرش متفاوت به يونان برمي¬گردد، در يونان بين آپولونيا و دیونوزوسيا يعني بين نظم و بي-نظمي (کائوس) همواره تنش وجود داشته است. آپولونيا معتقد بودند که روي بنيادهاي متافيزيک سازمان مي‌دهند اما دیونوزوسي‌ها ازآنجاکه متکي به تنش‌های زندگي روحي بودند سعي مي‌کردند خودانگيختگي در آنها شکل بگيرد. بعدها اين مسئله خود را در يونان، بين دو مفهوم متناقض ثبات و تغيير شکل داد. ارسطو در متافيزيک که سازمان مي‌دهند سعي مي‌کند بپرسند کجا تغيير و کجا ثبات خود را مي‌تواند شکل دهد. در آن زمان برخي آب، آتش، عدد و... را بنياد جهان می‌خواندند اما ارسطو مي‌گويد که بنياد جهان «محرک لا متحرک» است. در فلسفه‌ی يونان به آن «تئو» و در زبان اروپايي «گت» در فلسفه اسلامي «الله» و در فارسي «خدا» گفته مي‌شود که بعدها در قرون‌وسطی تئولوژي از همين مفهوم شکل مي‌گيرد. البته بايد گفت که مفاهيم هرکدام از کلمات متفاوت هستند. مدرنيته، مدرنيزم و مدرنيزاسيون را با يکديگر متفاوت هستند. اين سه مفهوم در نظام‌هاي دانشگاهی اروپا تفکیک‌شده است درحالی‌که در فارسي اين سه را خلط مي‌کنيم. در مورد عنوان اين سخنراني «تأملي در بنيادهاي مدرنيته» باید گفت: تأمل ترجمه‌ی رفلکسيون است. ردپاهاي اين مفهوم در دکارت است و بعدها تحول اساسي در هگل شکل مي‌گيرد که به مفهوم «رفلکسيون فيلوسوفي» تبديل مي‌شود به معني بازتاب‌دهنده. غرب به اين دليل مي‌تواند تاريخش را بنويسد که مي‌تواند رفلکسيون کند و ما هنوز نمي‌توانيم برگرديم و ببينيم چه اتفاقي مثلاً در مشروطه، انقلاب اسلامي و... افتاده است. دیدگاه‌های مختلف در ريشه‌يابي مدرنيته از ابعاد فني، فرهنگي، فکري، اجتماعي و... وجود دارد. بررسي اين مسئله بستگي دارد که کدام مبنا را در مدرنيته بخواهيم در نظر بگيريم. هگل مي‌گويد آغاز مدرنيته در فلسفه با دکارت است اما در بنيادهاي وجود‌ شناسي با برونو است. يعني حالتي که ارسطو محرک را بيرون از ماده گذاشت اما برونو آن‌را در درون ماده قرار داد و گفت حرکت از خود ماده است و برخي محققان معتقدند که برونو درک از ماده را از ابن‌سینا آورده و ابن‌سینا نقش ويژه‌اي در جنبش رنسانس داشته است. برای اینکه نقش تمدن اسلامي در دستاوردهاي جهان مدرن را نشان دهيم بايد به سنت ابن‌سینا برگرديم تا ردپاي اين مسئله را پيدا کنيم. طرح اين پرسش مهم است که چه شد در آغاز مدرنيته بر بازگشت به يونان تأکيد شد؟
در اينجا هم مسلمانان نقشی جدي داشتند به‌ويژه نقش آثار ابن رشد و ابن‌سینا بسيار پررنگ است؛ وقتي آن‌ها به کتاب‌های يونانيان برمي‌گردند يکي از آن کتاب‌ها «ارغنون» ارسطو است، آن‌ها ديدند منطق ارسطو براي خودشان سه تا و براي مسلمانان 5 تا است. منطق ارسطو شامل معقولات، آنالوتيکاي 1 و 2، توپيکا، ريتوريکا، بوطيقا بود. آن‌ها متوجه شدند که مسلمانان آن دو کتابي که گم‌شده بود را حفظ کرده‌اند. نام کتاب‌های نزد مسلمانان بوطيقا و ريتوريکا بود. چرخش کپرنوکوسي (شکل‌گيري مسائل بيروني ابتدا در ذهن بعد در عين) و کريتيک (نقد) از بنيادهاي فکري مدرنيته و از مؤلفه‌هاي اصلي نقش تمدن اسلامي در آن است. مهم‌ترین وجه فرهنگي مدرنيته بعد تراژيک آن است يعني اينکه من معنا را خودم ايجاد و در اين تناقض زندگي کنم. تراژدي وقتي در يونان شکل گرفت که متوجه شدند در مقابل يک پديده نه اين مقصر است نه آن بلکه موقعيت تعیین‌کننده است و بايد در تناقض زندگي کرد. وقتي در يونانيان تراژدي شکل مي‌گيرد که «من» از اسطوره بيرون آمد و شروع به عمل کرد و آنجا تراژدي شکل گرفت.

 

تعداد بازدید : 47

تب‌های اولیه