تب‌های اولیه

ادارک پدیدار شناسی هگل

ادارک پدیدار شناسی هگل

نویسنده: محمدعلي مرادي
هدف پدیدارشناسی هگل شناخت روح در آن چیزی است که او آن را دانستن می‌گوید (Wissen) تا از آن به دانش Wissenschft برسد که دانستن با امر سیستم رابطه اینهمان دارد تا که به دانش ارتقا یابد. در این دانش اما «امر واقع» برای هگل کل است.

او در سیستم فلسفی‌اش می‌خواهد به‌کل دست یابد ازاین‌رو برای به دست آوردن این کل او نمی‌کوشد که فلسفه‌اش فلسفه‌های دیگر را کنار بزند و بلکه فلسفه‌های دیگر را به خود متصل کند، تا که این فلسفه در این مسیر به حقیقت دست یابد، حقیقتی که صرفاً از طریق تفکر تأملی و بازتابی ممکن است وان بدین‌صورت است که آن چیزی که نه به فرم تجربه فلسفی وابسته است می‌تواند توقع یافتن حقیقت را ارتقا می‌دهد و آن بدین شکل است که حقیقت گیاه که نه برگ و نه میوه بلکه کل روندی است که می‌تواند نقش ضروری بازی کند تا که خود را به‌طور رادیکال از دیگری متمایز کند آن‌چنان‌که می‌خواهد که حقیقت کامل را درباره دانستن به‌عنوان بالاترین پیچیدگی به آن دست یابد. بحث‌های اساس در مورد ادراک حسی و علوم طبیعی تنها مطرح نمی‌شوند بلکه در اینجا است که تحلیل دیوانگی دیدور و فتاتیک روبسپیر نیز مطرح می‌شود، هگل بحث را از آنجائی آغاز می‌کند که به‌طور طبیعی در مورد بحث‌های تئوری شناخت مطرح می‌شود و ادراک حسی که می‌خواهد امر دانستن از بیرون را سامان دهد، موردتوجه قرار می‌گیرد. هگل در پدیدارشناسی روح در سه فصل اول کتاب پدیدارشناسی روح به بحث آگاهی می‌پردازد هگل در امر دیالکتیک به روایتی از افلاطون رجوع می‌کند و بیشتر به امر کفت و گوی به‌عنوان اسلوب توجه می‌کند، روشی که بیشتر سقراطی است.
ما می‌توانیم در پایان این فصل بگوییم که ما خیلی چیز یاد گرفتیم اما نه اینکه بدانیم، چه هست دانستن و چه اهدافی را دارد آنچه تتویوس می‌گوید که دانستن ادراک است و در پدیدارشناسی آن را یقین حسی می‌گوید اینجا ادراک (wahrnehemung) و فهم (verstand) در ارتباط قرار می‌گیرند و نسبت ادراک و فهم را تبیین کرد برای اینکه بتوانیم به ظرایف موضوع توجه کنیم باید به اهمیت فهم در دستگاه کانت اشراف داشته باشیم اینجا باید تحلیل ادراک باواسطه با تشخص داوری را مورد تأکید قرار داد تا که فهم را با امری بکار بردنی یعنی عملی فهمید اینجا مقوله‌های فراحسی مثل نیرو، قانون که محرک است برای تبیین جهان حسی ادراک بکار گرفته می‌شود.
از سوی دیگر هگل در این فصل به کانت و چرخش کپرنیکی و تحلیل – اینجا – اکنون و من Ich می‌پردازد در این فصل درباره تعیین حس و فضا و زمان و وحدت خود آن دریافت ترافرازنده به‌عنوان شرایط پیشین امکان تجربه و ساختن ابژه در فضا و زمان توسط سوژه ترافرازنده طرح می‌شود آنگاه به‌ویژه نقش مقوله جوهر و موضوع گفتار شیء و خصوصیات آن در نفس مدرک می‌پردازد. در این فصل درباره فهم و اهمیت قاعده regel و مفاهیم طبیعی و به‌طور عمومی ساختن ابژه تجربی و در ادامه سبب و تأثیر متقابل صحبت به عمل می‌آید.
از دیگر اصل توتالیته می‌طلبد که مسئله از زاویه دیگر دیده شود وقتی‌که هگل کل را می‌جوید و درباره این نوع از فرم آگاهی می‌خواهد بحث کند.
ترسیم هگل Darstellung گونه‌ای دیالوگ است که در زمان حال باتجربه آگاهی طبیعی به‌مثابه متا - تجربه برای – ما و در دورنمای ما مشاهده می‌شود و حرکت دیالکتیکی آگاهی را انجام می‌دهد و خود را در ارتباط با فهم یک دانستن تجربه آگاهی قرار می‌دهد حرکت فکر در آغاز بی‌واسطه برای شناخت و برابر ایستا و امر بی‌واسطگی برای دریافت آن مطرح می‌شود.
اینجا مسئله انتزاع به‌عنوان امری که برای رسیدن به دانش لازم است مطرح می‌شود و حرکت فکر برای اینکه بر امر واقع Sach و مسئله امر مشخص برسد، موضوعیت می‌یابد. فکر که انتزاع را می‌طلبد و آنچه را که می‌خواهد به‌طور کامل به دست آورد باید آن را بی‌واسطه از تجربه مشخص و بی‌واسطه به دست آورد اما او آن را امری جدی می‌نامد بدون اینکه آن را ندیده انگارد درخواست تجربه مشخص را و ازاین‌رو بی‌واسطگی و شهود را موردتوجه قرار می‌دهد تا بتواند به ترکیب روشنگری و رمانتیک دست بزند اما چیز دیگری را نیز جدی می‌گیرد و آن، مفهوم (Begrif) است که از طریق آن تجربه مشخص به انتزاع می‌خواهد برسد و این به مدرسه انتزاع یونانی برمی‌گردد.
اگر گسترش آگاهی طبیعی از سوئی به‌طور بی‌واسطه به‌طرف امر عام فکر حرکت کند آنگاه فرروئی از آگاهی طبیعی به‌سوی حرکت تفکر ناب مسئله می‌شود تا برای رسیدن به تفکر ناب از طریق مفهوم تفکر تدقیق می‌شود. در این رابطه است که هگل لغت Begesiten را بکار می‌برد که یعنی شور و وجد است او می‌خواهد از غیرزنده بودن امر عمومی فکر عبور کند و کشف کند تفکر ناب ماهیت روحی را که به روح تعلق دارد طرح می‌کند، ازاین‌رو در فصل چهارم هگل به مفهوم روح می‌پردازد و اینجاست که من و ما، طرح می‌شود. حرکت اینجا دو وجه دارد یکی همان چرخش کپرنیکی و کشف کارکرد ترافرازنده و سوژه فکر کننده من دکارتی و جوهر فکر کننده است که خودش را می‌شناسد و درروند شناخت خود این شناخت را ممکن می‌سازد.
اما این نیمه‌راه است؛ اما اکنون چگونه امر عمومی را می‌شود به آن شور و وجد عجین کرد، وقتی‌که فکر خودش را در خودش بشناسد و خودش با رئالیته را که به آن تعلق دارد بشناسد اینجاست که این تمامیت که بر روی خودش نشسته است به‌عنوان وحدت ترافرازنده‌اند خود اندر یافت و به‌عنوان تعیین مقوله‌ها که توسط وحدت با واقعیت شناخته می‌شود و خودش را تعیین می‌دهد که اینجا بلا واسطه مسئله من طرح می‌شود نخست در عناصر یک تفکر ناب که در خودش مدعی است که همچون چرخش ترافرازنده ابژه این متمرکز کردن را برمی‌دارد و می‌خواهد نشان دهد که به‌طور ساده نمی‌تواند آنرا به دست آورد چنین است که در گام دوم سوژه به‌طور ساده در خود قرار نمی‌گیرد این بی‌واسطگی درونی همچون بی‌واسطگی ابژه به دنبال دانستن مطلق است که می‌خواهد از طریق آن دره تاریک، به واقعیت دوم برسد.
در این روند نوعی تز متا تجربه ایجاد می‌شود که در جهان ادراک ما طبیعت را در خانه خود می‌بینیم اگر که هم‌زمان همه تجربه ما با ادراک شروع شود چنین است که همواره در ادراک آگاهی طبیعی خودش را از جهان ادراک بیرون می‌کشد و به این سمت که خودش را با یک دنیای نو که هگل آنرا فهم می‌نامد، جهت می‌دهد؛ اما آن حرکت هم‌زمان در پشت سرش قرار دارد.
پرسش اصلی در این فصل درباره ادراک این است که طبیعت و دیالکتیک درونی ضرورت این حرکت را نشان می‌دهد.
در این حرکت روح فقط خود را ارتقا می‌دهد و اینجا از یک روح زنده صحبت می‌شود که می‌خواهد حقیقت را دریافت کند آن‌هم فقط هنگامی‌که او در امر مطلق شقاق را در خودش درمی‌یابد حرکت ادراک به‌سوی فهم مطلبی است که هگل آنرا در پدیدارشناسی توصیف می‌کند. هگل یقین حسی را یک انتزاع غیرواقعی می‌داند ازاین‌رو دانش ما از جهان بیرون با یک اتمسفر بدون تغییر حسیات ناب آغاز نمی‌شود بلکه از یک زندگی مشخص در آگاهی روزانه که از شیء Ding و خصوصیات آن آغاز می‌شود.
فصل ادراک با امری به نام َ شیء و خطا صورت‌بندی شده است ادراک یک آگاهی ممکن با خطا است که کدام ادراک در مسیرش به خودآگاهی می‌انجامد.
یک نکته مهم در متد هگل این است که تناقض بین معیاری که با آن آگاهی به شناختش می‌رسد و واقعیت که از شناخت به‌دست‌آمده را موردتوجه قرار می‌دهد جدل بین معیار و واقعیت را باید در نزد هگل به‌دقت دنبال کرد چراکه شناختی که معیار را جدی می‌گیرد شناخت عمیقی نیست بلکه یک انتزاع و غیرواقعی است در یقین حسی بیان می‌کند آنچه هست یعنی حس می‌داند و می‌تواند بگوید که شیء هست اما نمی‌تواند بگوید که چه هست. حقیقت آن شامل تنها هستی امور واقع است- Sach - در این کتاب هگل در مقابل کانت که چگونه دانش ممکن است در معنای فهم بحث می‌کند در نزد هگل ادراک کردن مهم است این تمایز بین فهم و ادراک از نقاط کلیدی اختلاف کانت و هگل است پرسش کانت در فلسفه ترافرازنده در این مورد خود را نشان می‌دهد که آن را با پرسش متدولوژیک در مسیر خود آغاز می‌کند. اینجا باید به‌تناسب متدولوژیک و عمل توجه کرد.
اما سؤال در این مورد از شرایط امکان دانش می‌پرسد و این نبایستی با این سؤال ادامه پیدا کند که چگونه انسان در امر دانش چیزی را انجام می‌دهد بلکه سؤال این‌گونه صورت‌بندی می‌شود که چگونه دانش عمل می‌کند توجه به عمل امری است که واجد اهمیت جدی است ازاین‌رو است که اگر روابط منفی دانش در ادراک عادی فراموش نشود می‌تواند آن را به‌عنوان یک فرمی از رفتار انسانی دیده شود این‌چنین است که اگر بر این سیاق مسئله فهمیده شود آنگاه تئوری یک فرمی از پراکتیس به خود می‌گیرد و فلسفه بازتابی یا تأملی موضوع را کمتر با اسلوب آغاز می‌کند بلکه بیشتر در جهت هدف و نتایج عمل موردتوجه قرار می‌دهد.
هگل در پدیدارشناسی با دکارت هم درگیر می‌شود و اصل عدم تناقض را زیر سؤال می‌برد چراکه آن‌چنان‌که گفته شد عمل امری بسیار مهم است واصل عدم تناقض کارآمدی لازم را در عمل ندارد.

 

تعداد بازدید : 147

تب‌های اولیه